سخنان فرانسوا ولتر-سری دوم
سخنان فرانسوا ولتر-سری دوم
پارسايي و پرهيزگاري در قلب نشسته است، نه جاي ديگر.
سرزميني در جهان نيست كه [ در آن ] عشق از عاشقان، شاعر نسازد.
كتابهاي مفيد، آنهايي هستند كه خواننده را تشويق به تكميل آن كنند.
ما فقير هستيم، اما خوش سليقه ايم.
يكي از دلايل نويني كه موجب فقر ما است، نيازهاي جديد ما است.
آخرين درجه فساد، به كار بردن قوانين براي ستم است.
آن كه اميد دارد هر چهار فصل سال بهار باشد، نه خود را مي شناسد، نه طبيعت را و نه زندگي را.
آيا در دنيا كسي آنقدر عاقل است كه از تجارب ديگران عبرت گيرد؟
اختيار افكار ما نيز در دست خودمان نيست، زيرا كمابيش هميشه بي اختيار فكر مي كنيم.
برگهاي كتاب به منزله بالهايي هستند كه روح ما را به جهان روشنايي پرواز مي دهند.
بهترين راه براي جلب نيكي، رفع بدي است.
تاريخ تنها تصوير جنايتها و تيره بختي هاي بشر است.
افرادي كه بزرگترين خدمت را به دانش و فرهنگ نموده اند، نويسندگان و پژوهشگراني بوده اند كه در انزوا مي زيسته اند و هرگز در گفتگوهاي دانشگاهي شركت نكرده و حقايق صد در صد اثبات نشده را در آكادمي ها ابراز نداشته اند.
تمام هنرها برادر يكديگرند؛ هريك از هنرها بر هنرهاي ديگر روشنايي مي افكند.
تمام مردم آزادي را دوست مي دارند، اما مهارت عجيبي در نابود كردن آن به كار مي برند.
حقايق را بگوييد و مردم را آگاه سازيد، هرچند مطمئن باشيد كه كشته خواهيد شد.
حكومت كشوري كه در آن گدايي به صورت حرفه در آيد، بد و فاسد است.
خانم! زيبايي شما تنها چشم را لذت مي بخشد، اما زيبايي اخلاق و فهم شما، روح را نوازش مي دهد.
خدا اميد و خواب را براي جبران غم هاي زندگي به ما ارزاني داشته است.
خوشبختي در دنيا وجود ندارد. زندگي ما عبارت است از محاكمه يا تنبيه كردن، پاداش گرفتن و يا انجام اعمال احتياطي.
خوشبختي كالايي است كه طبيعت به قيمت بسيار گران، آن را به ما مي فروشد.
دوست مثل درشكه در روز باراني كمياب است.
سعادت مثل هر فضيلتي از دو چيز به وجود مي آيد، صرفه جويي و كوشش.
سعادت وكاميابي در زندگاني تابع رويدادها نيست، بلكه از خود ما سرچشمه مي گيرد.
عشق، نيرومند ترين سپاه است، زيرا در يك لحظه بر قلب و مغز و جسم حمله مي كند.
عشق ابزاري است كه تمام دردسرهاي كوچك را به يك دردسر بزرگ تبديل مي كند.
عملي اگر كاشتيد، عادتي درو خواهيد كرد. عادتي اگر كاشتيد، اخلاقي درو خواهيد كرد. اخلاقي اگر كاشتيد، سرنوشتي درو خواهيد كرد.
قلم روزنامه نگار مانند تيشه اي است كه نمي شود آن را شكست؛ اين تيشه بدين جهت ساخته شده كه دنياي قديم را ويران كند و دنياي تازه اي به وجود آورد.
كتاب بر دنياي تمدن فرمانروايي مي كند.
كساني كه از حيث استعداد و طبيعت، مافوق ديگران هستند، غالبأ به خطا و گناه نزديكترند، زيرا هيچ دليلي ندارد كه استعداد، اشخاص را مافوق يكديگر قرار دهد.
سرگرم نبودن با زنده نبودن يكي است.
من دشمن تو و باورهاي تو هستم، اما آماده ام در راه آزادي باورهايت، جان خود را فدا كنم.
نيش هاي چند مگس هرگز اسب چابك را از تاختن باز نمي دارد.
زماني يك جامعه داراي فضيلت اخلاقي است كه قانون، همه افراد جامعه را با يك چوب براند.
هر زمان احساس مي كنم كه درد و رنج و بيماري مي خواهد مرا رنجه كند و آزار دهد، به كار پناه مي برم. كار، بهترين درمان دردهاي من است.
بدبختانه همنوعان ما به گونه اي ساخته شده اند كه افرادي كه در راههاي صاف و هموار راه مي روند، پيوسته در مسير آنهايي كه مي كوشند راه جديدي را باز كنند، سنگ مي اندازند.
اگر مي خواهيد [ انسان ] شايسته اي شويد، از هواي نفس [ خود ] بكاهيد.
هر كس دو بار مي ميرد : يكبار آنگاه كه عشق از دلش مي رود و بار ديگر آنگاه كه زندگي را بدرود مي گويد. اما مرگ زندگي در برابر مرگ عشق ناچيز است.
آنچه كه در يك شب نمايش مي آموزيم، از عهده يك كتاب بزرگ بيرون است.
خرابي كار يك مملكت از دو چيز است : نداشتن مردان عالم و لايق و نبودن آنها بر سر كارهاي مملكت.
كسي كه از مرگ مي ترسد، از زندگي هم مي ترسد.
براي آنكه بتوان خوب نوشت بايد در يك كشور آزاد زندگي كرد.
هر چه بيشتر كتاب بخوانيد، بيشتر از زندگي حقيقي برخوردار خواهيد شد.
ميوه اي كه در دسترس ماست از ميوه بالاي شاخه درخت لذيذتر است، ولي ميوه بالاي درخت از اين جهت در نظرمان جلوه مي كند كه دستمان به آن نمي رسد.
اگر بر ناتوان خشمگين شوي، دليلش اين است كه قوي نيستي.
عشق، پارچه ي گلدوزي شده اي است كه طبيعت، آن را آراسته و تخيل، نقش و نگار آن را ترسيم كرده است.
بياموز كه باغ خودت را بكاري.




